هی لسن! امروز شاگردم نیومد و در نتیجه نه تونستم به تفریحم برسم نه تدریس! فقط علاف شدم و خدا لعنت کنه همچین شاگرد بوقی رو! این همونه که خیلی دوسش داشتم. حالا یه مدته منو مسخره خودش کرده! دختره ی بووووق ... حالا جلسه بعدی دارم براش! من قراره مسخره اش کنم 😊 آره ادم فقط وقتی با یکی از جنس خودش مواجه بشه می فهمه چه بوقیه! ... خب بگذریم ... حالا یکم خواب الودم، طبق معمول اختلال خواب و جون کنون تا پاسی از شب و دیگه اینکه چراغ نفتی روشنه و بوی خوش نفت اتاقو حسابی نوستالژیک کرده و ایجانم ... بخاری رو تا اِندش زیاد کردم، و پاهامو دادم توش! می خوام چراغو خاموش کنم (آری، چراغ ها رو من خاموش می کنم!) و تملی معاک گوش کنم ، فقط به خودم فکر کنم و نه هیچ مذکری! و برم اون دنیا ... سبک شم یکم ... آری و د بعله و ... 😏
تغییر که نه، همین لحن نوشتارت رو دوست داشتم و الآن هم که همونه، عالیه. :))