فعلا بک گراند مشکی فقط آرومم می کنه! از خواب بیدار شدم، صورتمو شستم، قرص تهوع رو بلعیدم، اومدم نشستم سعی کردم کمی رنگ آمیزی کنم با مدادرنگیهای قشنگم، اما نتونستم ... دوباره برگشتم تو تختم ... خوابم میاد، پتو قرمزه ی مامی رو انداختم روم و یه بالش کوچولوی تازه متولد شده زیر سرم! احساس می کنم به یکم دیگه خواب نیاز دارم و بعدش روزمو شروع کنم مگه نه؟! واقعا هیچ جا واسه ادم نریدن که خیلی زود بیدار شم و فکر کنم حالا چه خبره! اون پاییز و زمستونه که صبح های زودش بیدار شدن خیلی صفا داره! خود عشق و زندگیه! طراوته! نه الان سر کیرِ تابستون! دلم می خواد خیلی چیزهای دیگه م بنویسم ولی تنبلیم میاد و حال ندارم ... حالا سعیمو می کنم ... فعلا امروز تنها کار مهمی که باید بکنم پنج درس گرامر و پنج درس لغت خوندنه! و بعد با لپتاپ فیلمی سریالی چیزی دیدن و عصر شاید بیرون رفتن یا نمیدونم ... بی قرارم ... راستی کاش زودتر یکشنبه شه من آذرو ببینم و دوباره بریم در نهایت زبان! ووش! بخولمش! هم آذرو هم زبانو! هم خودمو! 😎🌷