خب، از هرچه بگذریم سخن عشق خوش تر است! ... حالا اینکه چرا سخن عشق خوش تر است و چرا اینطوری شروع کردم خودمم نمی دونم 🤣 فقط خواستم در جریان باشین که منم بلدم 🤣 اوم لسن، امروز، روزِ لش کردنه، خوشبختانه شاگردم گفت نمی تونم امروز بیام کلاس و چی از این بهتر! چون وضعیتم قرمزه و افتادم رو تخت، بیرونم نگم برات، در کوچه باد می اید و خودِ ویرانی ست نه تنها فقط ابتداش، بلکه اول و آخر ویرانی ست و دست هات دارن تا جایی که میشه ویران میشن با ترکیبات سحر انگیزِ صدای برگ های ریخته شده ی پاییزی کف کوچه و جیک و جیک دیوانه وار گنجشک ها! ایجانم، چراغ هم خاموش کردم و اتاق منو یاد محفل عزای آینه ها و تجربه های پریده رنگ می ندازه! و الان اصلا معلوم نیست در آستانه طلوعیم یا غروب! و چه غریبانه دوست می دارم این حس و حال را ☆ ای کاش تا ابد زمستان باشد و باران و باد، و البته برف! برف ❄ 🌨 ⛄ لعنتی هوهوی باد تو لوله بخاری، داره منو از خودم می بره ... و تو مهربان اگه دلت برای او تنگ شده، ویلسون را می گویم! یک هفته اس که ندیدمش و امروز باید می دیدمش و فکر کنم برود تا هفته ی دیگر ... و کسی چه می داند که هر روز دیگر هیچ چیز آنگونه که باید باشد نیست! ... 🌠⏳ و راستی دیشب دوباره خواب تو را دیدم! چپ و راست داشتم با گوشی اپل ام از تو عکس می گرفتم و به گمانم راضی نبودی که آخر قصه گوشی ام را زدند ... و انقدر غصه خوردم که سراسیمه و غرقِ عرقِ سرد از خواب پریدم توی بیداری ... و به راستی که ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، که هر روز چقدر چیزها دور و نزدیک می شوند! 😎