دلم می خواد یه چیزی بنویسم ... یه حرفی بزنم ... از ژنویو بگم و خواب هاش ... کارت های تاروت و گوی های درخشانش ... دلم می خواد انگار یه داستانی که حس می کنم مدت هاست درونم داره زندگی می کنه رو بنویسمش ... نقاشیش کنم لعنتی رو، و بعد اروم بگیرم ... همین الان دارم دیو گان می نوشم و عشق می کنم ... فردا کنکور ارشده ... می دونم که به بهترین شکل ممکن از پسش برمیام ... :) وان لست کیس ... تمارو ویل کام ... تمارو ویل کام ... اوه تو سون ... اوه تو سون ... :) یادم میاد تموم پاییز و زمستون نود و هفتو که با این ترک اون قدم های پیاده رو برداشتم و رفتم اموزشگاه ... شاگردهایی که دوستشون داشتم ... لعنتی تدریس عشقه منه مخصوصا که ادبیات انگلیسی باشه ... :) حالا تویی که داری منو می خونی دوست داری برات از خاطراتم بگم؟! بیشتر دوست داری از کدوم کرکتر برات بنویسم؟! بزرگمهر؟! اپل؟! ژنویو؟! پرکیوپاین؟! ...